http://shahed113.ParsiBlog.com بسم الله الرحمن الرحیم ...... *قربة الی الله* ...... جــــبــــهـــه ی فــــرهــنــگـــی رویاهای خیس
| ||
روزی مهندس ساختمانی میخواست که از طبقه ششم با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا میزد اما بخاطر شلوغی و سر و صدا کارگر متوجه نمی شد. به ناچار مهندس یک اسکناس هزار تومانی به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند. کارگر اسکناس را بر میدارد و در جیبش میگذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کار میشود. بار دوم مهندس 10 هزار تومان میفرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد. بار سوم مهندس سنگ کوچکی می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد میکند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید ...!
این داستان همان داستان زندگی انسان است... خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما میفرستد اما ما سپاسگزار نیستیم! اما وقتی سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند به خدا روی می آوریم! پ.ن: بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی به سرمان بیافتد... [ دوشنبه 93/2/1 ] [ 11:20 عصر ] [ انصارالشهداء ]
[ () شاخه گل نرگس ]
|